کتاب حکایت دولت و فرزانگی

از {{model.count}}
تعداد
نوع
68,000
60,000 تومان
تخفیف
محصول مورد نظر موجود نمی‌باشد.
  • {{value}}
مقایسه
کمی صبر کنید...

حکایت دولت و فرزانگی داستان ملاقات جوانی خسته و درمانده را با یک مرد  توانگر روایت می‌کند. در طول داستان ۱۵ حکایت نقل می‌شود. هر کدام از این  حکایت‌ها درس‌های توانگر به مرد جوان است که او را برای قرار گرفتن در مسیر  موفقیت و رسیدن به توانگری، راهنمایی می‌کند.

ارسال رایگان

ارسال رایگان

سفارش های بالای ۹۹۹ هزار تومان
قیمت شگفت‌انگیز

قیمت شگفت‌انگیز

تا سقف 50% تخفیف
تضمین کتاب

تضمین کتاب

سلامت فیزیکی کتاب خریداری شده
بازگشت وجه

بازگشت وجه

بازگشت وجه بدون قید و شرط

همه کسانی که به کتاب‌های موفقیت و انگیزشی علاقه دارند و وقت کافی برای خواندن کتاب کامل حکایت دولت و فرزانگی را ندارند، می‌توانند از این کتاب بهره‌مند شود.

 درباره مارک فیشر

مارک فیشر در  ژوئیه سال ۱۹۶۸ در بریتانیا متولد شد. فیشر یکی از معروف‌ترین و بزرگ‌ترین  نویسندگان، منتقدان و نظریه‌پردازان توسعه فردی به شمار می‌رود. محبوبیت فیشر بیشتر به خاطر انتشار کتاب‌های «حکایت دولت و فرزانگی» و «مثل یک ثروتمند فکر کن» است.

ازجمله  آثار دیگر او می‌توان به گلف باز و میلیونر،حکایت عشق و خوشبختی، حکایت  آن‌که دلسرد نشد، معبد میلیونرها، فروشنده و میلیونر و وصیت‌نامه میلیونر  اشاره کرد. این کتاب‌ها آنقدر موفق بودند که به بیست زبان زنده دنیا ترجمه  شده‌اند و طرفداران زیادی هم دارند. فیشر در ۱۳ ژانویه سال ۲۰۱۷ از دنیا  رفت.

بخشی از میکروکتاب حکایت دولت و فرزانگی

جوان با در دست  داشتن آدرس به سمت شهر توانگر حرکت کرد. اما در راه همواره با خودش فکر  می‌کرد که این مرد چطور می‌تواند به او کمک کند؟ وقتی او را ببیند چه  برخوردی خواهد داشت و آیا توانگر می‌تواند او را به معنای حقیقی توانگر  کند؟ این سوال‌ها لحظه‌ای او را به حال خود رها نکردند. کم‌کم به نزدیکی  منزل توانگر رسید. به خاطر نگرانی‌هایی که داشت ناگهان تصمیم گرفت که نامه  را باز کند و از محتوای آن با خبر شود. وقتی نامه را باز کرد متعجب شد، چون  در نامه هیچ چیزی جز یک برگ کاغذ سفید وجود نداشت. فکر می‌کرد که حتما عمو  برای شوخی کردن این کار را انجام داده است! همانطور که مبهوت نامه بود  متوجه شد که یک نگهبان درست در مقابل درب اصلی منزل توانگر ایستاده است.  چهره او سنگی و خشک بود و اینطور به نظر می‌رسید که هیچ چیزی نمی‌تواند در  آن نفوذ کند. نگهبان با مرد جوان صحبت کرد و گفت: «در اینجا به دنبال چه  کسی می‌گردید و من چطور می‌توانم به شما کمک کنم؟»

مرد جوان گفت: «من  می‌خواهم با توانگر صحبت کنم». نگهبان گفت: «آیا از قبل وقت گرفته‌اید».  مرد جوان پاسخ داد: «نه، اما یک معرفی نامه دارم».

مرد جوان می‌دانست  که نباید نامه را باز می‌کرد، به همین دلیل خیلی سریع تنها تکه‌ای از نامه  را نشان نگهبان داد و نگهبان گفت: «باید همه نامه را به دقت بررسی کنم.  لطفا آن را به من بدهید». مرد جوان هم به روی خودش نیاورد که نامه را از  قبل باز کرده است، از این رو آن را به نگهبان داد. نگهبان بعد از اینکه  نامه را بررسی کرد به مرد جوان اجازه داد که به داخل برود. نگهبان حتی تا  مسیری مرد جوان را هم راهنمایی کرد. همینطور که در خانه جلوتر می‌رفت با  یکی از مستخدمین خانه ملاقات کرد و مستخدم به او گفت: «با چه کسی کار  دارید؟» مرد جوان گفت: «می‌خواهم توانگر را ملاقات کنم».

مستخدم گفت:  «در حال حاضر نمی‌توانید او را ملاقات کنید. از این رو بهتر است که در باغ  منتظر بمانید». مرد جوان وقتی وارد باغ شد از این همه زیبایی، گل‌های  خوشبو و درختان سر به فلک کشیده تعجب کرد. در حین قدم زدن در باغ متوجه  حضور یک باغبان کهنسال شد. وقتی باغبان مرد جوان را دید، کاری که در حال  انجامش بود را متوقف کرد و با لبخندی گرم به مرد جوان گفت: «خوش آمدی، با  چه کسی کاری داری و برای چه به اینجا آمده‌ای؟ البته اگر از سوالم ناراحت  نمی‌شوی به آن پاسخ بده».

دیدگاه خود را بنویسید

  • {{value}}
این دیدگاه به عنوان پاسخ شما به دیدگاهی دیگر ارسال خواهد شد. برای صرف نظر از ارسال این پاسخ، بر روی گزینه‌ی انصراف کلیک کنید.
دیدگاه خود را بنویسید.
کمی صبر کنید...